امروز بار ديگر تنگدستي را احساس كردم. بار ديگر احساس كردم كه اين غول دارد جوانه مي زند. زنم گفت كه پول آب را بايد بدهيم. گفتم تا كي مهلت داريم. گفت ششم. گفتم حالا بماند. چهار روز ديگر فرصت هست. زنم احساس كرد كه 384 تومان ندارم، بدهم. دلم نميخواست فكر كند پول ندارم و دلش توي هول و ولا افتد. صدايش كردم و گقتم كي پول آب را مي برد و مي دهد. گفت خودم. گفت دارم مي روم به طرف بانك ، گفتم پول آب را هم بدهم.
هزار تومن بهش دادم. هزار تومني را گرفت و گفت خيال كردم نداري. در واقع نداشتم. چند هزار تومني گذاشته ام كنار كه اگر مريض شديم، دم بيمارستان نميريم. چون تا پول نگيرند كسي را به بيمارستان راه نمي دهند و چه بسا آدم كه به همين بهانه تلف شده اند. دل زدم به دريا و يكي از آن هزار تومني ها را دادم. معلوم نيست چه وقت كتاب هايم اجازه انتشار خواهند يافت. خواهد گذشت. بايد تحمل داشت و خوشبختانه همه مان آدم هاي قانع و سازگاري هستيم.
16مرداد 64 - خاطرات احمد محمود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر