۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

حسرت ِ جاودانه


همه عمر دير رسيديم.
                                
                              سوته دلان - علي حاتمي


در باب آزادي


آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.

عين القضات همداني

Bitter Moon

Mimi:
I want to marry you. I want to give you babies. I want to give you the rest of my life!
...
Oscar:
I don't want the rest of your life. I want my own.


میمی: من می خوام باهات ازدواج کنم، می خوام برات بچه به دنیا بیارم، می خوام بقیۀ عمرم رو صرف تو کنم

اسکار: من بقیه عمر تورو نمی خوام، مال خودمو می خوام

 

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

چه كسي امير را كشت


يه دوست خيالي كه واقعا دوستت باشه بهتر از يه دوست واقعيه كه خيال مي كني دوستته.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

تو کجائی ؟


                            ...

تو كجايي ؟
در گستره ي بي مرز اين جهان تو كجايي؟

من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام
كنار تو
تو كجايي؟
در گستره ي ناپاك اين جهان تو كجايي ؟

من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام
بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو.

كي مي دونه قيصر اين روزا كجاست؟

فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟
 نه ننه. سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیفال و سه دفه که اذون مغربو بگن، همه یادشون میره ما کی بودیم و واسه چی مردیم، همون جوری که ما یادمون رفته. این دوره زمونه کسی حوصله قصه شنفتن نداره.

قيصر -مسعودكيميايي

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

سربداران

قاضی شارع : آنچه تا کنون انجام داده ام هرگز خیانتی به مردم نبوده است ، مغولان دوستر دارند بدون محاکمه کشتار کنند چنانکه چنگیز چنین می کرد . تنها عملی که حقیر انجام داده است مهار کردن کشتار آنان با حکمیت و قضاوت بوده است . آیا این جنایت است یا مهار کردن جنایت ؟

شیخ حسن : محق جلوه دادن جنایت که از نفس جنایت موهن تر است.

حُكم



كاش آدم حداقل قد يه ماهي ، خاويار داشته باشه.

حُكم - مسعود كيميايي

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

نیوه مانگ / بهمن قبادی

کاکو: از مرگ نترس، چرا که زمانی که او هست تو نیستی و زمانی که تو هستی او نیست!

...
خوشبختی ِ تلخ بهتر از زندگی ِِعادی ِ بی روح ِ 
پ . ن :  این دیالوگی بودکه تو یه لحظه پخش شدن یه توار ویدئویی از زبون یه زن شنیدم و هنوزم که هنوزه تو ذهنم مونده
...

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

شازده كوچولوي ما

من: حقيقت يه لحظه ست: تفسير يك تعبيره

نازي: نمي شه يه لحظه رو كِشش بديم؟
من: كِش به درد ِ تنبون "كانت" مي خوره!
كش يعني سردرد! كش يعني سيگار، كش يعني تكرار، كش يعني ليسيدن يك كاغذ بي مصرف كه يه روزي لاي اون شكلات پيچيده بود.

شب و نازي ، من و تب - حسين پناهي



مارمولك


فكر نكنید خداوند شمارا فراموش كرده است .شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است. این قدر به فكر راههای دررو نباشید. خدا كه فقط متعلق به ادم های خوب نیست. خدا، خدای آدم های خلافكار هم هست . فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد.
اون اند ِ لطافت، اند ِ‌ بخشش، اند ِ بیخیال شدن، اند ِ چشم پوشی و رفاقت است.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

اینگمار برگمن - تخم مار

میدونی وحشتناک ترین چیز توی دنیا چیه؟ این که از یک کابوس وحشتناک از جا بپری و ببینی زندگیت از اون کابوس وحشتناک تره

 

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست

«حقا و به حرمت دوستی، که نمیدانم كه این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی.
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت. و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم نشاید، چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید، اگر هیچ ننویسم هم نشاید، اگر گویم نشاید، و اگر این واگویم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید، و اگر خاموش شوم هم نشاید»

نامه هاي عين القضات همداني

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

در باب درد

درد بی پايان است، آنچه حدی دارد شادی است.

زتبق دره - انوره دوبالزاك

کیستی تو ؟

...
کیستی که من ، اینگونه نام خود را با تو می گویم

کلید خانه ام را در دستت میگذارم

نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب می روم ؟

کیستی که من اینگونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم
؟

احمد شاملو - سرود آشنائی
...

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

زمان : اول آبان- 712 قبل از ميلاد مسيح


به دستور مهرداد دوم، ‌اروروباز( نماينده گروه مذاكره كننده ايران با امپراتوري روم) به دليل نشستن بر صندلي پايين تر از صندلي سولا ( ‌نماينده و ‍ژنرال رومي)، در ميدان بزرگ تيسفون اعدام گرديد.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

بلیط


...

در به دری در من بود
نه در قطاری که می رفت و می آمد


غلامرضا بروسان

...

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

نوميدیِ گرامیِ من


...
نوميد، کلافه، سرگردان،
جهان را به جست‌وجویِ دليلی ساده
دشنام می‌دهم.
آيا هزار سال زيستن
از پیِ تنها يکی پرسشِ ساده کافی نيست؟


نوميد، کلافه، سرگردان،
همه، همه‌ی ما
در وحشتِ واژه‌ها زاده می‌شويم
و در ترسِ بی‌سرانجامِ مُدارا می‌ميريم.


جدا متاسفم!

سید علی صالحی

...

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

دلداری‌های پيشِ پا افتاده‌ی مخاطبی که دوستش می‌دارم


...

نه آمدن، دلبخواهِ ماست
نه رفتن، آوازی که به اختيار.


دنبال دردسر نگرد
همه چيز درست خواهد شد،
بالاخره انعکاسِ چاقو را فراموش خواهيم کرد
بالاخره مرغِ سَحَر نيز با ما به ميکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواهِ خود زندگی خواهيم کرد.


حالا بيا برويم تجريش،
هوا محشر است،
يک حرفی با تو دارم،
قدم می‌زنيم ...!


سید علی صالحی

...

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

جرأتش رو داری اینو بگی ؟


...


عاشق با عشق آشناست ، اورا با معشوق کاری نیست

(ابوالسعید ابوالخیر)


...

ایرج میرزا و مادرش


گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
  شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت   
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

غلامرضا بروسان - 2


...


با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند.
مثل وقتی که صرف همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیشتر است
...

ناصرالدین شاه اکتور سینما

عکاس باشی: کات!

شاه (خطاب به مشاور): این کات یعنی حرف نزن، خفه شو!

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

The dark night

جوکر به پلیس : 

میدونی چرا از چاقو استفاده می کنم ؟ چون تفنگ ها خیلی سریع اند , با تفنگ نمیتونی تمام اون حس کشتن رو درک کنی

درباب حقيقت

تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید. حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و درته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.

بوف كور - صادق هدايت

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

تكامل مخالفت تدريجي

چقدر خوب می شد که همه دانشمندان در شصت سالگی می مردند زیرا بعد از این سن مطمئنا با تمام مکاتب نو مخالفت می کنند.


چارلز داروین



آلفرد: ببین! اگه بگی آره من 100 فرانک بهت میدم. اگه بگی نه تو باید 100 فرانک بهم
بدی! خوب؟ 
صاحب بار: باشه
آلفرد: سوال اینه؛ 100 فرانک داری بهم فرض بدی؟

...

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

گلادياتور

ناتواني هاي تو به عنوان يك فرزند نتيجه كاستي هاي منه به عنوان يك پدر

در باب خطرات روانشناسي

در سل 1927 یعنی 10 سال پس از انقلاب بلشویکی،  ولادیمیر بختریف ( روانشناس معروف روس ) به مسکو احضار گردید و از او درخواست گردید که ژوزف استالین را که گفته می شد به افسردگی دچار شده بود، را درمان کند. بختریف به استالین گفت که از پارانویای شدید رنج می برد. بعد ازظهر همان روز بختریف به طرز مشکوکی درگذشت. چنین تصور شده است که استالین دستور داده بود او را مسموم کنند تا به این وسیله از او به خاطر این تشخیص انتقام بگیرد.برای تعیین علت مرگ اجازه کالبد شکافی داده نشد و جسد وي نيز سوزانده شد. بعد ها استالین نشر اثار او را ممنوع اعلام کرد و دستور داد پسرش را تیرباران کنند.

تاريخ روانشناسي نوين - دوان و سيدني شولتز

روحش شاد . . .

...
دیدی که رسوا شد دلم       *     غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل       *      بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی            *      بر زلف او عاشق شدم


اشرف‌السادات مرتضایی" با نام هنری "مرضیه" درگذشت 
...

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

قهوه تلخ

صاحب قهوه خانه خطاب به دامبول: 

وای به حال اونایی که تمبک مطربی دست گرفتن و مجلس ظالم رو گرم کردن

2+2

یک حقیقت علمی تازه با متقاعد کردن مخالفان و وادار ساختن آنها به دیدن نور حقیقت پیروز نمی شود بلکه پیروزی آن به این دلیل است که مخالفانش سرانجام می میرند و نسل جدیدی رشد می کند که با آن آشناست.



ماکس پلانک

بند


...

بند بند وجودم ، به بند بند وجودت بسته است
     با این همه بند
                     چه آزادم من


(شاعرش یادم نیست)

...

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

چو دست بر سر زلفش زنم، به تاب رود

نکته جالب در مورد رنه دکارت «فیلسوف فرانسوی که بیشتر عمر خود را وقف مطالعه تعامل ذهن و بدن کرده بود»، وضعیت سر و بدن خود اوست. شانزده سال پس از مرگ وی در سوئد، دوستانش تابوتی را می فرستند تا بدن اورا به فرانسه بازگردانند اما تابوت به اندازه ای کوتاه بود که جسد در آن جای نمی گرفت، مسئولان سوئدی سر او را از بدن جدا کردند تا در فرصت مناسب بعدی سر او به فرانسه فرستاده شود.

در جریان آماده شدن جسد برای ارسال به فرانسه ، سفیر فرانسه در سوئد برای یادبود، انگشت سبابه دست راست وی را برید.
چندی بعد یک صاحب منصب نظامی جمجمه دکارت را از زیر خاک درآورد و به عنوان یادگاری نگه داشت . این جمجمه 150 سال توسط کلکسیونر های سوئدی دست به دست شد تا سرانجام به پاریس رسید و در کنار بدن دفن گرديد.

تاريخ روانشناسي نوين - دوان و سيدني شولتز

مادر ، علی حاتمی

پناه بر خدا ، تقصیر این داداش علی آقاتونه . نه که تو سینما کار می کنه هی منو شکله فرنگیا درست میکنه

یادش به خیر، یاد همه مادرها به خیر، ایشالا همه قبل از مادرهامون بمیریم

مولانا


...


من در تو گریزان شدم از فتنه خویش

من آن توأم مرا به من باز مده

...

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

شعری از غلامرضا بروسان - 1


...

تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر .
به تو فکر می کنم
در چشم های بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر می کنم
و هر روز
به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم .
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس می کنیم
...

بگذار تا بگريم

اي مرد هنر تو هرچه باشد و از هركجا آمده باشي، من كوروش هستم .
 كسي كه شاهنشاهي پارسيان را پي نهاد . بر من و بر اين خاكي كه جسد مرا در بر دارد، رشك مبر.

پلوتارك - ترجمه كتيبه آرامگاه كوروش

نقاب

پارسا پیروز فر : تو اجتماع همه کارهارو ما مردان می کنیم. همه پول ها رو ما مردان میدیم. همه سگدو زدن ها مال ماست.هرچی سکته قلبی ها و بدبختی ها و بی چارگی ها و چک برگشت خوردن ها و زندانی رفتن ها مال ماست.
اون وقت جنس لطیف راحت میگه: درطول تاریخ به ما ظلم شده.ما خواهان حقوق برابر هستیم .
حقوق برابر میخوای برو فاضلاب پاک ک...ن.برو سوپور شهرداری شو نصف شب خیابون ها رو جارو بکش.چه طور موقع کار کردن جنس لطیف هستین ولی صحبت حقوق که میشه حقوق برابر میخواین!

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

در باب شهادتين

اي كاش زندگي دكمه  Mark all as read  داشت.
احتمال اینکه فقط یکی از اجداد تو در حین بزرگ شدن نمیرد، یک در چند میلیون است..... در واقع همه اجداد تو بزرگ شده اند و کودکانی داشته اند. حتی در شرایط بدترین فجایع طبیعی و هنگامی که مرگ و میر کودکان نرخ بالایی داشته است. البته تعداد زیادی از آنها بیمار شدند اما بالاخره زنده ماندند. به عبارتی می توان گفت تو میلیاردها بار فقط یک میلیمتر با دنیا نیامدن فاصله داشته ای.


راز فال ورق - يوستين گوردر

پاییز

...
پاییز هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد
با این همه
از منبر بلند باد
بالا که می‌رود
درخت‌ها چه زود به گریه می‌افتند!!

(حافظ موسوی)
سطرهای پنهانی، نشر سالی، بهار1378

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

...

من گناه زیاد کرده ام
به اندازه ی تمام دختر هایی که دیده ام
تو هم
به خیل گناهان من اضافه شو
-روسری آبی....
گره روسری ات را
محکم نبند
-بگذار رقص موهات- به پایکوبی درآوردم
شاید فراموشم شود
اینجا جهنم است.

علیرضا بهمن زادگان

...

take the money and run-woody allen

زن : عزیزم ما داریم بچه دار می شیم,این هدیه ی کریسمس منه به تو
مرد : ولی برای من یه کرواتم کافی بود!

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

Dear MANN , Dear KROGER

خوشبختی دوست داشته شدن نیست. اقناع غروری است، آمیخته با دلزدگی. خوشبختی عبارت از دوست داشتن است و شاید گاه و بیگاه چنگ انداختن در لحظه های کوتاه  این تصور که انسان در کنار موجود محبوب است.

تونیو کروگر - توماس مان

نا امید نشو پُست جدید بذار . . .


نوشتن تجربه بیرون جهیدن از صف مردگان است…

-( کافکا )-

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

myxomatosis*


i been where i liked
i slept with who i liked
she ate me up for breakfast
... she
but now
i don`t know why
i feel
so tongue - tied

جائی بودم که دوست داشتم
خوابیدم با هر کی که دوست داشتم
اون منوبرای صبحانه خورد
اون . . .
اما الان
نمی دونم چرا
حس می کنم
(( خیلی زبون - بسته ام ))

تام یورک - قسمتی از ترانه
* نوعی بیماری

...

ما


ما تصادف هایی هستیم

در انتظار رویداد . . .

تام یورک -
قسمتی از ترانه

...

آنجا که من پایان می یابم تو آغاز می شوی


فاصله ای آن بین است
فاصله ای آنجا که ملاقات میکنیم
آنجا که من پایان می یابم تو آغاز می شوی
و برای مان غمگینم
و دایناسورها در زمین پرسه می زنند
و آسمان سبز است
آنجا که من پایان می یابم تو آغاز می شوی
من بالا در ابرهایم
و نمی توانم ، نمی توانم پایین بیایم
می توانم نگاه کنم اما نمی توانم درگیر شوم
آنجا که من پایان می یابم تو آغاز می شوی
آنجا که تو ، تو مرا تنها گذاشتی
مرا تنها گذاشتی
و (x) نشان خود را می زند
مثل جدائی موجها
مثل افتادن خانه ای در دریا
تو را زنده می خورم
و دیگر دروغی نمی ماند

ترانه ای از
(( تام یورک )) _ گروه radiohead

انعکاس

کامیز دیرباز : نبودی اداره
مهناز افشار:به همرام زنگ میزدی
کامبیز دیر باز : من چه میدونم همرات کی بود

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

- پسرم درباره راپونزل چیزی شنیده ای؟

با سر جواب منفی دادم.
- اما باید راجع به کلاه قرمزی يا سفیدبرفی چیزهایی شنیده باشی؟
با سر تایید کردم.
- به نظرت آنها چند ساله اند؟ صد ساله؟ یا شاید هزار ساله؟ آنها بسیار جوان و در عین حال بسیار پیر هستند. دلیلش این است که از تخیل مردم بیرون آمده اند....
ما هستیم که پیر و سفیدمو می شویم . اما رویا های ما این طور نیستند. آنها پس از مرگ ما هم می توانند در ديگران به زندگی خود ادامه دهند.

راز فال ورق - يوستين گوردر

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

آدم برفی

اسی خان (داریوش ارجمند) : آدم توی ایران بمیره؛ اونجا ممکنه وقتی زنده ای تنها باشی، اما وقتی میمیری تنها نیستی.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

جاودانه پوچ

آیا مرا دیگر هدفی مانده است؟ یا لنگرگاهی که بادبانم بدان سوی روان باشد؟ یا بادی سازگار؟
دریغا ! تنها آنکس که می داند به کدام سوی روان است، می داند که کدام باد با او سازگار است و باد شرطه.
دیگر مرا چه بازمانده است جز دلی خسته و بی آزرم، اراده ای سست ، بالهایی لرزان و پشتی شکسته.
وای از این جستجوی سامان خویش!
 زرتشت، تو می دانی که کار من از جان و دل همین جست و جوی بوده است و این است که مرا می خورد و می تراشد.
کجاست سامان من؟ سراغش را می گیرم و می جویم و جسته ام. اما نیافته ام.
آه ای جاودانه همه جا. ای جاودانه هیچ جا.ای جاودانه پوچ.

چنين گفت زرتشت - نيچه

ما و مغز ما

گفتم: عجیب است که ما انسان ها از هر جهت تا به این حد هوشمند هستیم که فضا و ساختمان اتم را کشف می کنیم اما از ماهیت خودمان درک درستی نداریم.
 پدرم در جواب چنان مطالب درخشانی گفت که کلمه به کلمه آن در خاطرم مانده است.

«اگر مغز ما آنقدر ساده بود که می توانستیم آن را درک کنیم، آن قدر احمق بودیم که به هیچوجه نمی توانستیم آن را درک کنیم.»
 راز فال ورق - يوستين گوردر



ای کاش پینوکیو بودم . . .

این روزها احساس میکنم 
شاید دلیل هدایت ((  پینوکیو )) به سمت آدم شدن ، به این خاطر بوده که :
آدمها وقتی دروغ میگن هیچ جای بدنشون دراز نمی شه . . . 

اواز قو

بکش تو خاک خودمون.

-کدوم خاک فتاح؟خاکي که توش عشق جرمه؟
خاکي که جوونشو به جايي ميکشونه تا حالا اين همه ادم منتظرن مخشو متلاشي کنن؟