۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

پر از خالی.

ارنست راستش را بخواهی سر ما کلاه گذاشتن. آن بالا ،همانجا که هیچ کس نیست یک نفر هست که به ریش ما می خنده. تو گربه چه شایر  رو دیدی؟ من ندیدم. اما بچه که بودم برام تعریف کردن. یک ادای خنده هست اما خنده ای پشتش نیست. آن بالا هم همینطور .یک خنده هست، همه اش تمسخر اما پشتش کسی نیست...

  گربه ایست در قصه ها که خندان بنظر می رسد.Cheshire -

خداحافظ گاری کوپر.رومن گاری.نشر نیلوفر.

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

...یا برویم تا برسیم!



از نقطه ای به بعد،بازگشتی در کار نیست.این همان نقطه ایست که باید به آن رسید.

پندهای سورائو.فرانتس کافکا.نشر کاروان.

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

بدون تیتر...

می توانی از رنج های جهان کناره بگیری-این امکان برایت وجود دارد وبا طبیعت تو سازگار است- اما شاید هم این کناره گیری تنها رنجی باشد که می توانستی از آن بپرهیزی.


پندهای سورائو. فرانتس کافکا.نشر کاروان.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

سهم تو . . .

...
دستانِ من نمی توانند

نه نمی توانند

هرگز این سیب را

عادلانه قسمت کنند

تو

به سهم خود فکر می کنی

من به سهم تو
* بدون عنوان 
...

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

سور

...
سراسر كوه را برف پوشانده است
وپرندگان بي دانه اند
 پنجره را باز كن
 منتظر باش
 پرنده اي هست كه به خانه ي ما پناه آورد
و سور امشب مان مهيا گرد
...

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

همراه شو عزیز...!

((ای بشر خاکی ! برای تو کاردانی ونیروی تمیز واقعی آن است که بیش از سهم وقدرت خود ادعای عقل نداشته باشی وبا میل و لذت با شهروندان نوع خودت همعقیده گردی ،یا سازش وبردباری پیش گیری همراه دیگران خود را فریب دهی))


در ستایش دیوانگی.اراسموس.                                                               

برویم تا نرسیم!

هیچوقت همه چیز درست نمی شود،چون توقعات ما بیشتر می شود وتغییر می کند.هیچ قله ای آخرین قله نیست.رسیدن غم انگیز است.راه بهتر از منزلگاه است.برویم بی آنکه به رسیدن بیندیشیم، اما واقعا برویم...

یک عاشقانه آرام.نادر ابراهیمی.نشر روز بهان.

زلال که باشی

...
دریای بزرگِ دور

یا گودال کوچک آب

فرقی نمی کند

زلال که باشی

آسمان در توست
* بدون عنوان 
...

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

راه رفتن تو..



زن های نقاشی های گوتیک با شکم های برآمده راه می روند.وسرهایشان به سمت زمین خم می شود.قدم زدن تو مثل راه رفتن یک دوشیزه گوتیک است.سینه ات روبه آسمان است.شکمت رو به آسمان است. اما سرت که به پوچ بودن همه چیز پی برده،به خاک نگاه می کند...

جاودانگی.میلان کوندرا.

دوست دارم - می ترسم

...
من زندگي را دوست دارم              اما از زندگي دوباره مي ترسم

دين را دوست دارم                      ولي از کشيش ها مي ترسم

قانون را دوست دارم                    ولي از پاسبان ها مي ترسم

عشق را دوست دارم                    ولي از زن ها مي ترسم

کودکان را دوست دارم                  ولي از آيينه ها مي ترسم

سلام را دوست دارم                      ولي از زبانم مي ترسم

من مي ترسم            

پس هستم!

اين چنين مي گذرد روز و روزگار من!

" من روز را دوست دارم

اما از روزگار مي ترسم."
...

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

دنیا خیلی وقته راه افتاده!


...بعضی وقتها آدم خجالت می کشه وبعضی وقتها می خواد دیوونه بشه.اما اگه ادامه بدی اون وقت یواش یواش می زنی زیر همه چیز.مخصوصا نباید دنبال عوض کردن دنیا بود.دنیا خیلی وقته راه افتاده .از همون اولش هم بد راه افتاده بلافاصله هم راهش کج شده وتوی این راه کج خیلی جلو رفته.حالا هیچ کس نمی دونه تو کدوم جهنم دره ای سرگردونه ومارو هم با خودش می بره.هیچ کس هم نیست که دست آدمو بگیره.همه مثل همند...مسئله دیروزو امروز نیست.خیلی وقته که وضع همینه.حتی اگه از چین یا کوبا سردر بیاره.تا خرخره توش فرو رفتیم.این دنیارو هر جوری خرابش بکنی وبخوای از سر نو بسازی غیر از همینی که هست نمی شه.مسئله علمیه.مو لای درزش نمیره.

خداحافظ گاری کوپر.رومن گاری.نشر نیلوفر.

هملت

ستارگان شب را باور نکن .  روشنایی روز را باور نکن.
    

باور نکن حقیقتی وجود دارد ولی عشق مرا باور کن.

                                                    
                                                  هملت - گريگوري كوزينيتسو

تو را هم چنان دوست خواهم داشت

                                                                   ...

بسيار پيش‌تر از امروز
دوستت داشتم در گذشته‌های دور
آن قدر دور
که هر وقت به ياد مي‌آورم
پارچ ‌بلور کنار سفره‌ی من
ابريق می‌شود
کلاه کپی من، دستار
کت و شلوارم، ردای سفيد
کراواتم، زنار
اتاق، همين اتاق زير شيروانی ما
غار
غاری پر از تاريک و صدای بوسه‌های ما
و قرن‌های بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آن‌قدر که در خيال‌بافی آن همه عشق
تو در سفينه‌ای نزديک من
من در سفينه‌ای ديگر، بسيار نزديک‌تر از خودم با تو
دست می‌کشيم به گونه‌های هم
بر صفحه‌ی تلويزيون.

...

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

آي عشق، آي عشق، چشمان آبيت پيدا نيست




دنيا داره درهم كوبيده ميشه،  اونوقت ما عاشق همديگه شديم.

كازابلانكا - مایکل کورتیس

انقلابی ها...

او کسانی را که چشم دیدنشان را نداشت دوست می داشت.مجاورت این آدمها برای تقویت روحیه اش خوب بود.هر قدر هم که عقاید استواری داشته باشد از تایید آنها خوشش می آید. لنی تاب تحمل کسانی را که دوست داشت نداشت.اینها باعث می شوند که آدم در عقاید خود شک کند.آدم با اینها که هست شل می شود.و وقتی شل شد نمی تواند به نرمیها و درشتیهای زندگی بی اعتنا بماند.اینها ضوابط زندگی آدم را بهم می ریزند.انقلابی هستند...


خداحافظ گاری کوپر. رومن گاری .انتشارات نیلوفر.

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

برگشت

از نقص بهار می گفتم:بهار ناقص ترین فصلهاست:نه تابستان گرم سرسبز است،نه زمستان سرد وعریان.چیزی است بین این دو،گاه گرم ،گاه سرد،گاه عریان ،گاه شکوفا.به خاطر همین است که در فصل بهار ناراحتی من از هر آنچه که ناقص است یا به عبارت دیگر،از تمام دنیا بیشتر می شود.احساس می کنم دنیا چرکنویسی است عظیم و بی قواره از چیزی که بعدا معلوم نیست چرا خلق نشد،آزمونی است که به دنبال آن می بایست آزمون های دیگری می آمدند اما بدون هیچ توضیحی این اتفاق نیفتاد.
ودر ادامه از خود می پرسم: (( هیچ معلومه چرا همه چیز اینقدر مزخرف شده؟ هیچ معلومه؟))

یک چیز به هر حال یک چیز است.آلبرتو موراویا.کتاب خورشید.

پسر جهنمي


  - تو عاشق شدی ، بیا یه آبجو بزن

  - اوه نه ، بدن من یه جور معبده

  - تو اینو بزن ، میشه شهره بازی !!!
Hellboy2 - گیلرمو دل

رویای پرنده

...
پرواز هم دیگر

رویای آن پرنده نبود

دانه دانه

پرهایش را چید

تا بر این بالِش

خواب دیگری ببیند
* این شعر بدون عنوان بود 
...

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

درد مشترك

دنیا زشتی کم ندارد. زشتی های دنیا بیش تر بود، اگر آدمی بر آن ها دیده بسته بود.
امّا آدمی چاره ساز است.

خانه سیاه است - فروغ فرخزاد

چشمان تو

...
چشمان تو حروف را، بی استفاده می کنند! کافی است نگاه کنی
...

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

Save the World


وقتی که بچه بودم، آرزو می کردم که چند تا غریبه بیان و بهم بگن که خانواده ام ، خانواده واقعی من نیستن. اونا آدمای بدی نبودن. فقط ، آدمای مهمی نبودن و من می خواستم متفاوت باشم. می خواستم استثنایی باشم.می خواستم تغییر کنم با یه اسم و زندگی جدید. 
. .... من می خواستم یه آدم مهمی باشم.

سریال قهرمانان – فصل دوم – اپیزود دهم

آدم برفی خسته

...
به شانه ام زدی

که تنهایی ام را تکانده باشی

به چه دل خوش کرده ای !؟

تکاندن برف

از شانه های آدم برفی؟
...




۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

عاشق ِ شمع آجين شده



در عشق قدم نهادن،‌ کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آن‌ست که در خود،‌ جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی‌ عشق چگونه زندگانی؟

تمهيدات - عين القضات همداني

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

بد نیستم شما چطورید؟

یک چارک از گوشت تنم برای اینکه بفهمم روی این کره خاکی چه می کنند(تمام این مدتی که صرف می شود برای مسواک زدن دندانها برای جستن شماره در دفترتلفن برای تماشا کردن تلویزیون برای رسیدن به یک عشق بزرگ برای صف بستن جلو باجه ها برای مودبانه پرسیدن از خدا که آیا حاضر است احیانا لطفی بکند و وجود داشته باشد...

21داستان از نویسندگان معاصر فرانسه.کلود روا.انتشارات نیلوفر

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

بر باد رفته

رت باتلر(سوت زنان): چی شده؟ جنگ شده؟
اسکارلت : آقا شما باید حضورتون رو اعلام می کردین!
رت باتلر : در کشاکش اون صحنه درام!؟
اسکارلت : شما یک جنتلمن نیستین.
رت باتلر : شما هم یک بانوی متشخص نیستین
اسکارلت : شما چقدر بی ادبین
رت باتلر : تعارفات رو شما شروع کردین.

بربادرفته - ویکتور فلمینگ

پ.ن : سكانس هاي ابتدايي فيلم جائيكه رت باتلر پس از دعواي اسکارلت با اشلی از پشت مبل بيرون مي آيد .

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

معجزه ای برای این روزها . . .

...
دیر آمدی موسی !

و دوره اعجاز ها گذشته است

عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن

تا کمی بخندیم
* جهت اطلاع  عنوان شعر رو خودم گذاشتم
 ...

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

بر سیم های برق

...
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم

حرف های خسته ای داریم

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند.
گروس عبدالملکیان - قسمتی از شعر
...

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

!

جهان بر لبه یک مرز قرار دارد، اگر از این مرز بگذریم همه چیز به دیوانگی می کشد...


جاودانگی.میلان کوندرا

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

زنديق

هارون الرشید و مامون، برای شناسایی مانویان و کشتار
آنان ترفندی کثیف به کار می بستند. آنها را وا میداشتند
که مرغی را سر ببرند و چون آزار جانداران در آئین مانی
 روا نیست آنان با سرباز زدن ازاین فرمان دین خویش
را آشکار میکردند و کشته می شدند.



حج ِ تاج الرجال

« الهی دلم بگرفت . كجا روم ؟

             من، كلوخی و آن خانه، سنگی

                                             مرا تو می باید »

                       رابعه عدويه

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

بد نیستم شما چطورید؟

نیکولا یک روز نقل می کند که در بریتانی دیده بوده است که بچه ها یک مرغ دریایی را گرفتند وبا صابون مارسی تنش را شستند و ولش کردند.همین که پرنده روی دریا نشست چون بال وپرش چربی نداشت یکهو توی آب فرورفت و دیگر بالا نیامد.نیکولا می گفت که بی اعتنایی چربی روح است.مانع می شود که آدم غرق بشود.وقتی که به دیگران خیلی اهمیت بدهیم دیوانه می شویم.وهمچنین به خودمان...



21داستان از نویسندگان معاصر فرانسه.کلود روا.انتشارات نیلوفر

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

عقرب عاشق

...
دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو تِکه می شود 
بی آنکه بداند حلقه ی آتش را خواب دیده
                                                  عقرب عاشق
...

تو چه آيتي خدا را !!!

«خدا حین خلقت انسان ها، بعد از اینکه آل پاچینو را خلق کرد، چند قدمی عقب رفت و گفت: این یکی خوب شد! »

                                                                                       جيمي فاكس  
                                                                                   منبع : سايت سينماي ما

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

صورت ِ زخميتو عشق است ، آل پاچينو !!!







من همیشه راست میگم حتی موقعی که دروغ میگم.

                                           صورت زخمي - برايان دي پالما
                           

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

حسرت ِ جاودانه


همه عمر دير رسيديم.
                                
                              سوته دلان - علي حاتمي


در باب آزادي


آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.

عين القضات همداني

Bitter Moon

Mimi:
I want to marry you. I want to give you babies. I want to give you the rest of my life!
...
Oscar:
I don't want the rest of your life. I want my own.


میمی: من می خوام باهات ازدواج کنم، می خوام برات بچه به دنیا بیارم، می خوام بقیۀ عمرم رو صرف تو کنم

اسکار: من بقیه عمر تورو نمی خوام، مال خودمو می خوام

 

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

چه كسي امير را كشت


يه دوست خيالي كه واقعا دوستت باشه بهتر از يه دوست واقعيه كه خيال مي كني دوستته.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

تو کجائی ؟


                            ...

تو كجايي ؟
در گستره ي بي مرز اين جهان تو كجايي؟

من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام
كنار تو
تو كجايي؟
در گستره ي ناپاك اين جهان تو كجايي ؟

من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام
بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو.

كي مي دونه قيصر اين روزا كجاست؟

فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟
 نه ننه. سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیفال و سه دفه که اذون مغربو بگن، همه یادشون میره ما کی بودیم و واسه چی مردیم، همون جوری که ما یادمون رفته. این دوره زمونه کسی حوصله قصه شنفتن نداره.

قيصر -مسعودكيميايي

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

سربداران

قاضی شارع : آنچه تا کنون انجام داده ام هرگز خیانتی به مردم نبوده است ، مغولان دوستر دارند بدون محاکمه کشتار کنند چنانکه چنگیز چنین می کرد . تنها عملی که حقیر انجام داده است مهار کردن کشتار آنان با حکمیت و قضاوت بوده است . آیا این جنایت است یا مهار کردن جنایت ؟

شیخ حسن : محق جلوه دادن جنایت که از نفس جنایت موهن تر است.

حُكم



كاش آدم حداقل قد يه ماهي ، خاويار داشته باشه.

حُكم - مسعود كيميايي

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

نیوه مانگ / بهمن قبادی

کاکو: از مرگ نترس، چرا که زمانی که او هست تو نیستی و زمانی که تو هستی او نیست!

...
خوشبختی ِ تلخ بهتر از زندگی ِِعادی ِ بی روح ِ 
پ . ن :  این دیالوگی بودکه تو یه لحظه پخش شدن یه توار ویدئویی از زبون یه زن شنیدم و هنوزم که هنوزه تو ذهنم مونده
...

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

شازده كوچولوي ما

من: حقيقت يه لحظه ست: تفسير يك تعبيره

نازي: نمي شه يه لحظه رو كِشش بديم؟
من: كِش به درد ِ تنبون "كانت" مي خوره!
كش يعني سردرد! كش يعني سيگار، كش يعني تكرار، كش يعني ليسيدن يك كاغذ بي مصرف كه يه روزي لاي اون شكلات پيچيده بود.

شب و نازي ، من و تب - حسين پناهي



مارمولك


فكر نكنید خداوند شمارا فراموش كرده است .شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است. این قدر به فكر راههای دررو نباشید. خدا كه فقط متعلق به ادم های خوب نیست. خدا، خدای آدم های خلافكار هم هست . فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد.
اون اند ِ لطافت، اند ِ‌ بخشش، اند ِ بیخیال شدن، اند ِ چشم پوشی و رفاقت است.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

اینگمار برگمن - تخم مار

میدونی وحشتناک ترین چیز توی دنیا چیه؟ این که از یک کابوس وحشتناک از جا بپری و ببینی زندگیت از اون کابوس وحشتناک تره

 

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست

«حقا و به حرمت دوستی، که نمیدانم كه این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی.
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت. و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم نشاید، چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید، اگر هیچ ننویسم هم نشاید، اگر گویم نشاید، و اگر این واگویم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید، و اگر خاموش شوم هم نشاید»

نامه هاي عين القضات همداني

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

در باب درد

درد بی پايان است، آنچه حدی دارد شادی است.

زتبق دره - انوره دوبالزاك

کیستی تو ؟

...
کیستی که من ، اینگونه نام خود را با تو می گویم

کلید خانه ام را در دستت میگذارم

نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب می روم ؟

کیستی که من اینگونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم
؟

احمد شاملو - سرود آشنائی
...

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

زمان : اول آبان- 712 قبل از ميلاد مسيح


به دستور مهرداد دوم، ‌اروروباز( نماينده گروه مذاكره كننده ايران با امپراتوري روم) به دليل نشستن بر صندلي پايين تر از صندلي سولا ( ‌نماينده و ‍ژنرال رومي)، در ميدان بزرگ تيسفون اعدام گرديد.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

بلیط


...

در به دری در من بود
نه در قطاری که می رفت و می آمد


غلامرضا بروسان

...

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

نوميدیِ گرامیِ من


...
نوميد، کلافه، سرگردان،
جهان را به جست‌وجویِ دليلی ساده
دشنام می‌دهم.
آيا هزار سال زيستن
از پیِ تنها يکی پرسشِ ساده کافی نيست؟


نوميد، کلافه، سرگردان،
همه، همه‌ی ما
در وحشتِ واژه‌ها زاده می‌شويم
و در ترسِ بی‌سرانجامِ مُدارا می‌ميريم.


جدا متاسفم!

سید علی صالحی

...

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

دلداری‌های پيشِ پا افتاده‌ی مخاطبی که دوستش می‌دارم


...

نه آمدن، دلبخواهِ ماست
نه رفتن، آوازی که به اختيار.


دنبال دردسر نگرد
همه چيز درست خواهد شد،
بالاخره انعکاسِ چاقو را فراموش خواهيم کرد
بالاخره مرغِ سَحَر نيز با ما به ميکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواهِ خود زندگی خواهيم کرد.


حالا بيا برويم تجريش،
هوا محشر است،
يک حرفی با تو دارم،
قدم می‌زنيم ...!


سید علی صالحی

...

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

جرأتش رو داری اینو بگی ؟


...


عاشق با عشق آشناست ، اورا با معشوق کاری نیست

(ابوالسعید ابوالخیر)


...

ایرج میرزا و مادرش


گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
  شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت   
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

غلامرضا بروسان - 2


...


با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند.
مثل وقتی که صرف همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیشتر است
...

ناصرالدین شاه اکتور سینما

عکاس باشی: کات!

شاه (خطاب به مشاور): این کات یعنی حرف نزن، خفه شو!

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

The dark night

جوکر به پلیس : 

میدونی چرا از چاقو استفاده می کنم ؟ چون تفنگ ها خیلی سریع اند , با تفنگ نمیتونی تمام اون حس کشتن رو درک کنی

درباب حقيقت

تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید. حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و درته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.

بوف كور - صادق هدايت

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

تكامل مخالفت تدريجي

چقدر خوب می شد که همه دانشمندان در شصت سالگی می مردند زیرا بعد از این سن مطمئنا با تمام مکاتب نو مخالفت می کنند.


چارلز داروین



آلفرد: ببین! اگه بگی آره من 100 فرانک بهت میدم. اگه بگی نه تو باید 100 فرانک بهم
بدی! خوب؟ 
صاحب بار: باشه
آلفرد: سوال اینه؛ 100 فرانک داری بهم فرض بدی؟

...

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

گلادياتور

ناتواني هاي تو به عنوان يك فرزند نتيجه كاستي هاي منه به عنوان يك پدر

در باب خطرات روانشناسي

در سل 1927 یعنی 10 سال پس از انقلاب بلشویکی،  ولادیمیر بختریف ( روانشناس معروف روس ) به مسکو احضار گردید و از او درخواست گردید که ژوزف استالین را که گفته می شد به افسردگی دچار شده بود، را درمان کند. بختریف به استالین گفت که از پارانویای شدید رنج می برد. بعد ازظهر همان روز بختریف به طرز مشکوکی درگذشت. چنین تصور شده است که استالین دستور داده بود او را مسموم کنند تا به این وسیله از او به خاطر این تشخیص انتقام بگیرد.برای تعیین علت مرگ اجازه کالبد شکافی داده نشد و جسد وي نيز سوزانده شد. بعد ها استالین نشر اثار او را ممنوع اعلام کرد و دستور داد پسرش را تیرباران کنند.

تاريخ روانشناسي نوين - دوان و سيدني شولتز

روحش شاد . . .

...
دیدی که رسوا شد دلم       *     غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل       *      بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی            *      بر زلف او عاشق شدم


اشرف‌السادات مرتضایی" با نام هنری "مرضیه" درگذشت 
...

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

قهوه تلخ

صاحب قهوه خانه خطاب به دامبول: 

وای به حال اونایی که تمبک مطربی دست گرفتن و مجلس ظالم رو گرم کردن

2+2

یک حقیقت علمی تازه با متقاعد کردن مخالفان و وادار ساختن آنها به دیدن نور حقیقت پیروز نمی شود بلکه پیروزی آن به این دلیل است که مخالفانش سرانجام می میرند و نسل جدیدی رشد می کند که با آن آشناست.



ماکس پلانک

بند


...

بند بند وجودم ، به بند بند وجودت بسته است
     با این همه بند
                     چه آزادم من


(شاعرش یادم نیست)

...

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

چو دست بر سر زلفش زنم، به تاب رود

نکته جالب در مورد رنه دکارت «فیلسوف فرانسوی که بیشتر عمر خود را وقف مطالعه تعامل ذهن و بدن کرده بود»، وضعیت سر و بدن خود اوست. شانزده سال پس از مرگ وی در سوئد، دوستانش تابوتی را می فرستند تا بدن اورا به فرانسه بازگردانند اما تابوت به اندازه ای کوتاه بود که جسد در آن جای نمی گرفت، مسئولان سوئدی سر او را از بدن جدا کردند تا در فرصت مناسب بعدی سر او به فرانسه فرستاده شود.

در جریان آماده شدن جسد برای ارسال به فرانسه ، سفیر فرانسه در سوئد برای یادبود، انگشت سبابه دست راست وی را برید.
چندی بعد یک صاحب منصب نظامی جمجمه دکارت را از زیر خاک درآورد و به عنوان یادگاری نگه داشت . این جمجمه 150 سال توسط کلکسیونر های سوئدی دست به دست شد تا سرانجام به پاریس رسید و در کنار بدن دفن گرديد.

تاريخ روانشناسي نوين - دوان و سيدني شولتز

مادر ، علی حاتمی

پناه بر خدا ، تقصیر این داداش علی آقاتونه . نه که تو سینما کار می کنه هی منو شکله فرنگیا درست میکنه

یادش به خیر، یاد همه مادرها به خیر، ایشالا همه قبل از مادرهامون بمیریم

مولانا


...


من در تو گریزان شدم از فتنه خویش

من آن توأم مرا به من باز مده

...

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

شعری از غلامرضا بروسان - 1


...

تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر .
به تو فکر می کنم
در چشم های بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر می کنم
و هر روز
به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم .
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس می کنیم
...