آیا مرا دیگر هدفی مانده است؟ یا لنگرگاهی که بادبانم بدان سوی روان باشد؟ یا بادی سازگار؟
دریغا ! تنها آنکس که می داند به کدام سوی روان است، می داند که کدام باد با او سازگار است و باد شرطه.
دیگر مرا چه بازمانده است جز دلی خسته و بی آزرم، اراده ای سست ، بالهایی لرزان و پشتی شکسته.
وای از این جستجوی سامان خویش!
زرتشت، تو می دانی که کار من از جان و دل همین جست و جوی بوده است و این است که مرا می خورد و می تراشد.
کجاست سامان من؟ سراغش را می گیرم و می جویم و جسته ام. اما نیافته ام.
آه ای جاودانه همه جا. ای جاودانه هیچ جا.ای جاودانه پوچ.
چنين گفت زرتشت - نيچه
دریغا ! تنها آنکس که می داند به کدام سوی روان است، می داند که کدام باد با او سازگار است و باد شرطه.
دیگر مرا چه بازمانده است جز دلی خسته و بی آزرم، اراده ای سست ، بالهایی لرزان و پشتی شکسته.
وای از این جستجوی سامان خویش!
زرتشت، تو می دانی که کار من از جان و دل همین جست و جوی بوده است و این است که مرا می خورد و می تراشد.
کجاست سامان من؟ سراغش را می گیرم و می جویم و جسته ام. اما نیافته ام.
آه ای جاودانه همه جا. ای جاودانه هیچ جا.ای جاودانه پوچ.
چنين گفت زرتشت - نيچه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر