۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

ایرج میرزا و مادرش


گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
  شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت   
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر